کسانی که جامعه را می سازند: دکتر عباس حری

اندر بلای سخت پدید آرند
فضل و بزرگ مردی و سالاری (رودکی)

در حاشیه همایش دانشجویی کتابداری دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی چند غرفه برپا شده بود که یکی از آنها کتابفروشی بود. در این غرفه گفتگو با دکتر حریدختر فروشنده کتاب ناگهان کتابی را جلوی من گرفت و گفت آقا این را بخر. خیلی خوبه. من هم با دیدن عنوان کتاب سریع قبول کردم و دختر با خوشحالی به دوستش گفت دیدی آخریش را هم فروختم.

کتاب دکتر عباس  حری / شیوا حریری، تهران: دیبایه، 1384 کتاب اول است از سری "کسانی که جامعه را می سازند". بخش اول این کتاب "از دورترین تا دورترین" نام دارد و اشاره می کند به آموزگاری دکتر حری در روستای دورافتاده و صعب العبور ریوش از توابع کاشمر (1342) تا سفر ایشان به کلیولند اوهایو و تحصیل در دانشگاه کیس وسترن (1358-1360) که من بخش هایی از آن را با عنوان امریکا از نگاه دکتر حری  را در وبلاگ گروهی کتابداران ایران آورده ام.

سایر بخش ها عبارتند از :
کتابداری از فن تا علم- دانش نامه  ها- نشریات علمی – نظام ملی اطلاع رسانی- پایگاه های اطلاعاتی- نهادهای علمی و فرهنگی- آینده علمی ایران- گاه شمار زندگی  و کتاب شناسی.
کتاب حاضر در قطع کوچک منتشر شده در 128صفحه . ولی با این وجود کوچکی بسیار خواندنی است و نکات ارزشمندی فراوانی دارد. زندگی اساتید بزرگ هم خواندنی است و هم به آدمی شوق حرکت و رغبت پرواز می دهد. من همیشه برای تحریک خود به پیشرفت این شعر هوشنگ ابتهاج را با خود زمزمه می کنم که : ( به سان رود/ که در نشیب دره سر به سنگ می زند/ رونده باش/ امید هیچ معجزی ز مرده نیست/ زنده باش.) حالا پاراگراف انتخابی من از کتاب را بخوانید و قضاوت کنید که آیا این تبلور عملی این شعر زیبا نیست:

وقتی روی پای خودم ایستادم و حین معلمی دیپلم کامل خود را گرفتم، انگیزه ای در من به وجود آمد که انسان می تواند با تلاش و بدون اینکه شرایط آموزشی در آن محیط بسته و دورافتاده فراهم باشد، رشد کند. این روحیه همیشه با من ماند و در آن سنین اعتقاد داشتم که باید به آخرین ها دست یافت. اگر در آموزش و پرورش پیشرفتی داشتم بر همین مبنا بود و بعد که به دانشگاه تهران انتقال یافتم و مربی شدم، احساس کردم باید حرکت کنم. دکترا را گرفتم و استادیار شدم. ولی به استادیاری قانع نبودم و کوشیدم تا به مرتبه ی دانشیاری و سپس استادی رسیدم. همه ی این ها حرکت صعودی بود، اما آخر خط نبود. چون امروز اعتقاد دارم که آخر خط نه رسیدنی است و نه در ظرفیت کسانی چون من. خصوصا که برای عرصه ی معرفت آخر خطی تعریف نشده است.